از آسمانم ماتم ببارد
هراس بی تو ماندنم ادامه دارد
نمینویسم بی تو
چگونه پر کشد خیال واژه بی تو
به لب رسیده جان کجایی
که برده طاقتم
تویی به خاک من بزن
بازآ ببین که بی مه تو من
هوای پر زدن ندارم
باران تویی به خاک من بزن
بازآ ببین که در ره تو من
نفس بریده در گذارم
مگر ندانی چو از تو دورم
بیراههای خموش و تار، بیعبورم
نمیتوانم دگر برویم
که من اسیر این خزان تو به تویم
به لب رسیده جان کجایی
رهی نمانده تا رهایی
باران تویی به خاک من بزن
بازآ ببین که بی مه تو من
هوای پر زدن ندارم
باران تویی به خاک من بزن
بازآ ببین که در ره تو من
نفس بریده در گذارم
احسان حائری (چارتار)
دلنوشت......برچسب : نویسنده : baran6896 بازدید : 162